کسی کنار من آمد

کسی کنار من آمد

باورت اگر نمی شود نگاه کن

 

کسی کنار من آمد

و ترانه های مرا خواند

 

کسی که با نگاه بلندش

زیر تشویش پلک هایم رفت

 

مثل یک خواب پر از لکنت سبز

مثل یک جاذبه از جنس درخت

 

تمام حکمت داستان من او بود

 

کسی کنار من آمد

که سایه روشن طرح های خیالی ام را می دید

و هندسه اندوه مرا می فهمید

 

کسی که چشمهایش نقش هوس نداشت

چون کوه ؛ سنگین و خونسرد

 

کسی کنار من آمد که دوستش دارم



لیلا

نگاه

تو پرسیدی

نمی دانی که دیوار اتاق من

هنوز هم قاب دارد؟

و قابش عکس هم دارد؟

 

تو پرسیدی نمی دانی

که شب هنگام دستانم

هنوز هم سرد و لرزان است؟

 

مرا دیگر صدایی نیست

که پاسخ گویمت امروز

فقط بر من نگاهی‌ کن

که شاید پاسخت باشد



لیلا

بی ترانگی

از من از چهارده سالگی نپرس

از من شراب خانگی نپرس

از من رد کفش های کتانی

عاشقی در اولین نگاه

از گناه نوجوانی نپرس

 

از من از چهارده سالگی نپرس

از هزاران شراره نیاز

موج گیسوان رها در آفتاب

حسرت فراق دلبر همیشه بی وفا

جای بوسه های یار

از هیاهوی رنگ های شاد

از من از ستاره های نوجوانی ام نپرس

 

 

از من از التهاب شب امتحان بپرس

میله های سرد دیوار مدرسه

از صف صبحگاه

از شعار مرگ بر این و آن بپرس

 

از من از بی ترانگی بپرس

از مثلثات

از وصیت امام شان

از حماسه حضور

زنگ های اجباری نماز

از من از میهمانی خدا بپرس

نردبانهای تا آسمان... ا

...

 

دیگر نپرس

من خسته تر شدم

در درد مشترک با من برقص امشب

بگذار از نو  من  نوجوان شوم



لیلا

عاشق باران

عاشق باران که باشی

روح بیمار طبیعت را - می فهمی

در دیار خشک

در میان سایه های تیره - در زنجیر

مرگ را می بینی

 گاه بی تابی 

گاه می خندی

 

عاشق باران که باشی

در اضطراب شب - به دنبال آغوش امنی می گردی

تا  تن نازک تب زده ات را بسپاری به تنش

تا  فراموش کنی

 

عاشق باران که باشی

منتظر می مانی

بر نگاه بی کلام پنجره - چشم می دوزی

شعر می خوانی




لیلا

من در تو حل شدم

چه عاشقانه طلوع کردی در صبحم

در بستر نوازش یک حس بی دلیل

در لابلای حادثه - در ساحلی غریب

شب در سیاهی من 

من در تو حل شدم

 

با دامنی پر از ترس- آکنده از هوس

من در سکوت سر نهادم به شانه ات

من در عبور از نگاه تو حل شدم

 

من اعتراف می کنم به دنیای سایه ها

من در وجود  بی کران تو حل شدم

 

 

 

لیلا

غریبه

دلم نمی خواهد غریبه ای باشم

گذر کنی بر من

تنم چه می لرزد در اوج تنهایی

تو دست هایت گرم

تو بودنت با من

چه آشنا و لطیف

 

و  چشمهایم را که بی قرار تو اند 

دوست می دارم

 

ولی غریبه بمان

دگر نمی خواهم به باد تکیه کنم

 

بگذار من پرنده ای باشم

پرنده ای کوچک

در اوج آبی ها

پرنده ای تنها

 

 

لیلا

زندگی

تمام زندگی من اینست

دیدن یک دل پاک

که مرا می خواند با لبخند

 

باور ساده زیبایی آدمها از عمق وجود

نسبت خواب خوش امشب با تازگی فردا

 

من دلم می خواهد گاهی بروم زیر درخت

حافظی باز کنم

عشق را در صدای مادرم احساس کنم

گیسوانم را به جشن نسیمی ببرم

در سکوت شب بدوم - قد بکشم

 

من دلم می خواهد  گاهی دلخوشی ام این باشد که فرای غم من

دل خوش حتما در دنیا هست

و دلی غمگین تر

زندگی قالبی از نسبت هاست

 

من دلم می خواهد گاهی دلهره ام را با سیگاری خاموش کنم

به تماشای تو خوش باشم پشت یک پنجره نامعلوم

 

تمام زندگی من اینست

یک دل کوچک با نازکی طبع خیال

 

 

 

لیلا